خلبانی که در یک بیابان گیر افتاده است، یک روز صبح از خواب بیدار میشود و میبیند که در مقابل او، فردی کوچک و خارقالعاده ایستاده است. غریبه میگوید: «لطفا برای من یک گوسفند بکش» و خلبان متوجه میشود که وقتی درک وقایع زندگی بسیار دشوار است، چارهای جز تسلیم اسرار آن شدن وجود ندارد. بدین ترتیب، افسانهی حکیمانه و مسحورکنندهای آغاز میشود که در آموزش راز آنچه واقعا در زندگی از سایر چیزها مهمتر است، جهان را برای همیشه برای خوانندگانش تغییر داده است.